امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

بچه های من

آب بازی

سلام شیطونا.امروز به خواهش شما استخر به همراه بابایی باد کردیم تا شما یه اب بازی حسابی انجام بدید.                                                  بفرمایید تو ...
26 مرداد 1393

حمام رفتن امیر حسین

امیر حسین کوچلو از حمام میترسی حسابی .اوایل اینجوری نبودی وحمام دوست داشتی ولی الان از این کار فراری هستی ولی بر عکس عاشق آب بازی وآب هستی ولی نه توی حمام هر وقت میخوام ببرمت حمام باید کلی گریه کنی قربون اون اشکات برم که چطوری روی گونه هات سر میخورن دل مامان به درد میارن .طاقت دیدن اشکات ندارم واسه خاطر همین دیر به دیر حمامت میدم .حمام دادنت به تنهای امکان پذیر نیست وتوی این امر خطیر بابایی هم امداد رسانی میکنه وقتی میخوام سرت بشورم اینقدر گریه میکنی که دلم میخواد خودمم باهات گریه کنم .وهمش میگی بیم بیم بو یعنی بریم بیرون .ولی وقتی دوش گرفتنت تموم میشه خیلی آروم میشی خیلی این حست دوست دارم .پروسه پاک کردن گوشت بعد از حمام خیلی دوست داری وآرو...
26 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام کوچلوهای من دیروز برای اولین بار رفتیم سر مزاز بابابزرگ باباتون.بابایی پیشنهاد این کارداد ومنم ازش استقبال کردم قرار شد دنبال مامان جونم بریم همراه بابایی یه فلاکس شربت درست کردیم ویه جعبه شیرینیم خریدیم ورفتیم روستای جتوط سر مزار خیلی هوا گرم بود شما جوجوها حسابی عرق کرده بودین امیر علی تو عهده دار پخش کردن شیرینی شدی تا یه نفر جدید میومد بدو میرفتی وشیرینی تعارفش میکردی .امیر حسینم که ذوق خاک وکرده بود وتا یه دقیقه دستش رها میکردم روی خاکها می نشست.بعدش اومدیم خونه بابا جون ونماز اونجا خوندیم.امروز صبح هم ساعت ۴/۵از خواب بلندتون کردم ورفتیم زیارت شاهزاده ابراهیم نماز صبحمون اونجا خوندیم وصبحانه هم اونجا خوردیم خیلی خوش گذشت.واسه ...
24 مرداد 1393

امیر علی به روایت تصویر

اولین سفرت به مشهد مقدس چهارساله آخرین عیدی که تنها بودی عید بعد با داداشی تولدپنج سالگی تولد چهار سالگی اولین روز رفتن به مهد اولین تولدبا داداشی اولین عید با داداشی ...
21 مرداد 1393

گریه

عزیز مامان الان خوابی ومن تازه وقت کردم تابیام یه سر به اینجا بزنم تازه همش دل تو دلم نیست که بیدار بشی.الهی مامان قربونت بره که امروز چقدر گریه کردی .با بابای برده بودیمت دکتر وسونو گرافی اول یه سر واسه سونو گرافی گریه کردی بعدم واسه دکتر ولی خوب خدا را شکر بیماریت حاد نبود وبه مرور زمان رفع میشود .امروز تا دریا رو دیدی خودت گفتی دیا دیا چقدر ذوق کردی توی مسیر برگشت هم یه گله شتر دیدی وباز ذوق کردی بابایم ماشین همونجا نگه داشت تاتو یه دل سیر نگاه کنی وکیفش ببری.راستی دیشب برای اولین بار پوشکت نکردم ولی خودت ناراضی بودی ودوست داشتی پوشک بشی ولی تو گل پسر صبح سر بلند از رختخواب بیرون اومدی. ...
21 مرداد 1393

بدون عنوان

امیر حسین جان خیلی شیطون شدی پسر خوشگلم تو تمام بالشتها رو میریزی وسط خونه ومیگی خونه خونه وداداشم مجبور که برات خونه درست کنه هنوز درست نکرده خرابش میکنی وباز میگی خونه داداشم حرصش در میادودیگه باهات بازی نمیکنه.(کلمات محاوره ای)بابا مامان .دادا.ماتر(مادر).عمو.عمه.ننه.باباجی.خاله .ممپی(دمپایی) آب.نونو(می می)آمپولو.گبه(گربه)هاپو.الهی قربونت برم دیشب برای اولین باریه کلمه دو حرفی گفتی(اینا اینجو)من وبابای کلی ذوق کردیم .بابای داره صدام میکنه آخه قرار تو رو ببریم دکتربخاطر بیضه ات یه کم باد کرده مادر میگه طبیعی ولی من میخوام ببرمت دکتر واسه اطمینان خاطر بیشتر خدا کنم مشکلی نداشته باشی .
19 مرداد 1393

لحضه تولد تاالان امیر حسین

خدا به من یه هدیه دیگه هم داده یه پسر ناز ودوست داشتنی دیگه بالاخره بابای بعد پنج سال موافقت کرد که ما دوباره بچه دار بشیم وقتی بهش گفتم باردارم باورش نمی شد خیلی خوشحال شد منم همش بهش میگفتم که تو بچه نمی خواستی که عزیزدل مادر تو هم توی یه روز پاییزی دنیا اومدی.۹۱/۸/۱۴ ساعت۸/۵صبح با وزن۳/۶۰۰ کیلوتوی بیمارستان هفده شهریور با اومدنت یه دنیا عشق وامید آوردی یه پسر خوشگل تپل ومپل بابای همش نگرانت بود که یه موقع مریض نشی ۷۲روزت بود که ختنه ات کردم .از امروز قرار که توی این وبلاگ در مورد تو و داداشی بنویسم تاموقعی که خودتون بتونید ادامه اش بدید
18 مرداد 1393

لحضه تولد تاالان امیر علی

به نام خدا .قصه تولد تو ازاین قراره یه شب توی پاییز که خونه خاله محبوبه بودم همراه خاله رویا رفتیم پیاده روی وبعد که برگشتیم خاله محبوبه بهم یه ته استکان گلاب داد وبه شوخی گفت بخور که تا چند دقیقه دیگه بچت به دنیا میاد  .گلاب خوردم ورفتم که بخوابم که کیسه آبم پاره شد اوش خیلی ترسیدم چون نمیدونستم چیه ولی بعد برام عادی شد وهیچ ترسی نداشتم خاله هات بیشتر از من استراس داشتن به بابای زنگ زدیم اوم دنبالمون وبا خاله رفتیم بیمارستان هفده شهریور اصلا درد نداشتم ولی خانم دکتر که معاینه کرد گفت باید بستری بشی ساعت ۲بستری شدم سوزن فشار ساعت ۶ بهم زدندتاساعت۹شب درد کشیدم تا تو دنیا اومدی وقتی گرفتمت توی بغلم انگار اصلا درد نداشتم یه حس شیرین تمام...
16 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بچه های من می باشد